پس چه باید کرد؟ فرض کنیم اصلا چیزی به نام برجام وجود ندارد و تحریمها ماندنی است و از بین نمیرود. در چنین شرایطی چارهای جز پیداکردن راههای بومی و غیرجهانی باقی نمیماند. حداقل، این است که اقتصاد را با شرقیها (چین و روسیه) و همسایگان ببندیم. با سیستم بانک جهانی هم عجالتا کاری نداشته باشیم و با سیستم تهاتر، اقتصاد را پیش ببریم. خریداران نفتمان را به چین و یکی، دو کشور دیگر منحصر کنیم و برنامهای برای توسعه بنویسیم که بیشازپیش به داخل متکی است.
لازمه چنین رفتاری شاید این باشد که در برخی موارد، از اول چرخ را اختراع کنیم و بعضی کارها را از صفر شروع کنیم. خوب چه اشکالی دارد؟ اگر همین را باید انجام دهیم، بهتر از آن است که روزها سپری شود و فرصتها از دست برود.
از آن سو، چین بهعنوان یک قدرت اقتصادی برتر که در رؤیای ایستادن بر سکوی اول جهان است، میتواند در زمینههای مختلف، کمکحال ایران باشد. بدبینی تاریخی نسبت به چینیها نیز در چند دهه اخیر، وجود ندارد. شاید به لحاظ بنیانهای تفکر اقتصادی، شباهتهایی نیز با هم داشته باشیم. آنها سختکوشاند و مردم ما نیز از چنین خصوصیتی برخوردارند. بهعلاوه تقریبا صنعتی در جهان وجود ندارد که چینیها از آن بینصیب باشند. همچنین ریسکهایی که در تعامل اقتصادی-سیاسی با اروپا و آمریکا وجود دارد، بالفعل در ارتباط با چین متصور نیست.چینیها البته مدلی برای اقتصاد خود طراحی کردهاند که به سمت سرمایهداری میل میکند؛ اما آن را کنترل کردهاند. هنوز هم قیمت تمامشده به دلایل مختلف در این کشور پایین است و این برای ما مغتنم است. در موضوع تهاتر نیز چین نیازمند به نفت است و شاید ترجیح بدهد آن را از طریق یک شریک مطمئن تأمین کند.
اگر قرار است به برجام برنگردیم، چه بهتر که از آن فاصله بگیریم، وقتمان را تلف نکنیم و کار را یکسره کنیم. این خودش یک مانیفست تازه برای اقتصاد، سیاست و شاید فرهنگ ما باشد.
23302
روزنامه شرق در یادداشتی نوشت:فرض کنید نه ایران، نه اروپا و نه آمریکا، قصد عملی برای توافق برجام ندارند. یا چنین عزمی دارند، اما موانع موجود آنقدر زیاد است که امکان هر توافقی را منتفی میکند. در چنین شرایطی باید چه کرد؟ باید دست روی دست گذاشت و عزا گرفت؟ و دائما به انتظار آینده نشست؟ یا اینکه هر روز بگوییم توپ در زمین آمریکاست و آنها هم بگویند موضع ایران قابل قبول نیست؟ این دندان لق تا کی باید یا میتواند بماند؟