قاضی رو به سهراب کرد و پرسید: خب مشکلتان چیست؟
تا سهراب خواست حرف بزند مهتاب بلافاصله گفت: جناب قاضی ایشان مشکلی ندارند من با او مشکل دارم. 5 سال با یک دزد زندگی کردم و دم نزدم.
سهراب با اعتراض گفت: درست صحبت کن من چه کار خلافی کردم؟
مهتاب بدون توجه به حرفهای همسرش ادامه داد: 22 ساله بودم که به واسطه یکی از دوستانم با سهراب که مأمور خرید یک شرکت خصوصی بود، آشنا شدم. مثل خیلی از زوجها بهصورت سنتی مراسم خواستگاری انجام شد و ما بعد از 6 ماه باهم ازدواج کردیم. اولین بار که سهراب من را شوکه کرد زمانی بود که برای پاگشا به خانه عمویم دعوت شدیم و در عین ناباوری ناگهان دیدم که او چند تراول را از روی میز ناهارخوری یواشکی برداشت و به روی خودش نیاورد. آن روز آنقدر در شوک بودم که وقتی به خانه برگشتیم اولین سؤالم از او این بود که چرا آن پولها را برداشتی و سهراب در کمال خونسردی ابتدا منکر شد اما وقتی فهمید که من او را دیده بودم گفت فکر کردم کادوی پاگشا کردنمان است و بعد هم دیگر نمیشد آن را برگردانم چون ممکن بود کسی آن را ببیند.
سهراب خیلی قاطع رو به قاضی گفت: خب جناب قاضی فکر کردم تراولهای روی میز ناهارخوری کادوی عروسیمان است!
مهتاب ادامه داد: هفته بعد به خانه داییام رفتیم که سهراب به بهانه تلفن حرف زدن به یکی از اتاقهای خانه رفت بعد از چند دقیقه که به سراغش رفتم دیدم در حال بازی کردن با انگشتری است که روی میز آرایش قرار داشت. اول فکر کردم حواسش نیست اما بعد از قطع کردن تلفن آن را در جیبش گذاشت. آن روز هم به خاطر حفظ آبرویم حرفی نزدم. وقتی به خانهمان برگشتیم گفتم چرا انگشتر را برداشتی؟ او بیتفاوت دست در جیبش کرد و گفت ای بابا حواسم نبود کاش آنجا گفته بودی تا آن را سرجایش بگذارم.
سهراب دوباره در واکنش به مهتاب جواب داد: خب حواسم نبود مگه دروغ گفتم! همه اینها سوءتفاهمه!
مهتاب در حالی که صورتش برافروخته شده بود، گفت: گم شدن کیف شوهر خالهام، دستبند طلای پسرعمهام و ناپدید شدن یک دست قاشق نقره خانه مادربزرگم هم سوءتفاهمه؟!
جناب قاضی من الان دیگر مطمئن شدم که سرقت از اقوام و آشنایان اصلاً تصادفی یا سهوی نبوده است. من از ترس اینکه خانوادهام به این گم شدنهای مرموز وسایلشان مشکوک نشوند و تهمتی متوجه ما نشود دیگر با شوهرم به خانه اقوامم نمیروم تا مبادا آبروریزی شود.
بعد بهسرعت در کیفش را باز کرد و چند کاغذ بیرون کشید و جلوی میز قاضی رفت و با نشان دادن آن گفت: جناب قاضی به این فاکتورها که مربوط به چند سال قبل است نگاه کنید. این آقا با فاکتورسازی یک جنس مثلاً 10 هزار تومانی را با شرکت 15 هزار تومان حساب میکند. باید همان موقع که با آب و تاب از زیرکی و فاکتورسازی همکارانش تعریف میکرد میفهمیدم که اینها کار خودش بوده است. آقای قاضی اگر سهراب یادش رفته که برای توجیه کارهایش چه حرفی به من میزد من فراموش نکردهام که همیشه میگفت: «دزد نگرفته پادشاه است!»
در این لحظه سهراب با رنگی پریده جواب داد: آقای قاضی من فکر میکردم همسرم رازدار من است و هیچ وقت فکر نمیکردم از او نارو بخورم. اولاً من فقط کارهایی که دوستانم در محل کارهایشان انجام میدادند را برایش تعریف کردهام و خودم هیچوقت دست به چنین کارهایی نزدم. دوم اینکه کشیدن روی قیمت اجناس، یک مسأله بازاری است فروشنده تخفیف را به من میدهد نه شرکت. بنابراین او با قیمت اصلی جنس را فاکتور میکند. سوم اینکه من اصلاً یادم نمیاد که راجع به دزد و پادشاه چیزی گفته باشم. الان هم نمیدانم که همسرم با مطرح کردن این حرفها و مجرم نشان دادن من چه هدفی دارد. اگر نمیخواهی با من زندگی کنی چرا به من تهمت دزدی میزنی. اگر هم میخواهی زندگی کنی اشکالی ندارد من تو را میبخشم.
مهتاب با تعجب جواب داد: الان من متهم شدم؟ الان تو من را میبخشی؟ جناب قاضی همین وقاحت همسرم باعث شده تا نتوانم دیگر با او زندگی کنم. من طلاق میخواهم...
قاضی هر دو نفر را به آرامش دعوت کرد و سکوتی بر جلسه حاکم شد.
چند دقیقه بعد قاضی رو به مهتاب کرد و گفت: من اینجا نمیتوانم به ادعای شما درباره دزدی ایشان رسیدگی کنم ضمن اینکه باید مدرک و سند داشته باشیم. من یک فرصت سهماهه به شما میدهم و فرض را براین میگذاریم که شما دچار سوءتفاهم شدهاید. هر دو به جلسات مشاوره بروید و در این مدت هم شما تلاش کنید با نگاهی نو همسرتان را زیر نظر داشته باشید. اگر در این مدت مجاب شدید که سوءتفاهم بوده که انشاءالله در ادامه زندگی خوشبخت شوید اگر هم برایتان محرز شد که سوءتفاهمی در کار نبوده درباره ادامه زندگی شما تصمیم دیگری میگیرم.
23302
روزنامه ایران در گزارشی از دادگاه خانواده نوشت: سهراب و همسرش مهتاب در طبقه دوم دادگاه منتظر رسیدن نوبت رسیدگی به پرونده خود بودند.عقربههای ساعت به 11 رسید و آنها وارد شعبه شدند.