آن هایی که از سرِ خشم و نفرت از وضع موجود و یا به دلیل بی سوادی مفرط، این نویسنده و آن شاعر را مقصر همه ندانم کاری ها و فجایع سالیان اخیر نشان می دادند و آشکارا در مقام مفتش فرهنگی یقه این و آن را می گرفتند که چرا چهل پنجاه سال پیش چنین گفته ای و چنان، در شکل گیری این اوضاع مقصرند. و اصلا بعید نیست حالا هم توی دلشان قند آب شود که بالاخره آن همه سعی و تلاش نتیجه داد و نفرت به امری عمومی بدل شد و بعد از این لشگری از زامبی ها می توانند به آدم حسابی های این مملکت حمله ور شوند و دمار از روزگار آن ها دربیاورند. من علم غیب ندارم و به همین دلیل نیت خوانی نمی توانم کرد اما وقتی در کار و بار این جماعت رذل می اندیشم می بینم اغلب آن ها که نه بلکه تمامی آن ها در یک خصوصیت مشترکند و آن بی هنری است. لسان غیب فرمود:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
آن که هیچ درک و بهره ای از زیبایی ندارد و خداوند او را از فهم هنر و فرهنگ و خردورزی محروم کرده معلوم است که چیزی جز عیب نمی بیند. تمامی کسانی که به سمتِ اهل هنر لجن پرتاب می کنند اهل هر فرقه ای که باشند و سر سپرده به هر ایدئولوژی ای، قطعا در بی هنری مشترکند. یعنی من تا به امروز در بین این جماعت، هنرمند ندیده ام. ممکن است یک شاعر و یا یک نویسنده و هنرمند از حیث اخلاقی مشکلاتی داشته باشد و فی المثل به دلیل حسد و یا اغراض شخصی دست به تخریب یک هنرمند دیگر بزند اما آن که در همه اهل فرهنگ و هنر کین توزانه می نگرد و با متر و معیارهای احمقانه و کوته نظرانه سیاسی آن ها را به داوری می نشیند یقینا موجود مفلوک بی هنری است که از او هیچ کاری جز همین نفرت پراکنی برنمی آید. من تا به حال ندیده ام یک آدم حسابی که دست کم نثر خوبی دارد و یا طبع آزمایی های شاعرانه اش قابل تامل است و یا می تواند در ساحت هنرهای تصویری خوش بدرخشد و از طرف دیگران هم به او نیمچه عنایتی شده باشد چنین فرومایگی های از خود بروز دهد. صریح تر بگویم: این راهِ کین توزی را عده ای قبلا هموار کرده اند. چه کسانی؟ همان ها که جلال آل احمد را به دلیل نوشتن غربزدگی جاده صاف کن این انقلاب معرفی کردند و بی توجه به آن همه آثار درخشانش در حوزه ادبیات داستانی و تک نگاری و یادداشت های روزنامه ای، دشنام دادن به او را شرط نخست روشنفکری تعیین کردند. همان ها که دکتر علی شریعتی را به جرم تئوریزه کردن اسلام انقلابی سطحی و خام معرفی کردند تا از اسلام و انقلاب یک جا انتقام بگیرند. همان ها که مردی به عظمت داریوش شایگان را واداشتند تا بهترین اثر خود آسیا در برابر غرب را انکار کند و به همه هم نسلانش دشنام دهد تا توبه اش را بپذیرند و هرچند وقت یک بار به او افتخار دهند که عکسش را ببرند روی جلد. همان ها که وقیحانه در باره یکی از شریف ترین متفکران این سرزمین نوشتند: اگرچه چند سالی است که حرف های حسابی می زند اما تا تکلیفش را با گذشته اش روشن نکرده و بابت مواضع پیشینش صراحتا عذرخواهی نکرده این حرف ها ارزشی ندارد. و آن مواضع پیشین چه بود؟ دفاع از انقلاب. من با این که کسانی با انقلاب اسلامی مشکل داشته باشند و این صورت از حکومت را خوش نداشته باشند هیچ مشکلی ندارم. و اصلا من چه کاره ام؟ هر آدمی حق دارد رای و نظر خودش را داشته باشد و در باره یک اتفاق سیاسی و یک شکل از حکومت هر طور که دلش خواست فکر کند و سمت و سو بگیرد اما و اما. اگر مخالفان، یک حزبِ سیاسی باشند و با آرم و نشان مشخص حرفشان را بزنند هیچ مشکلی نیست. از حیث نظری عرض می کنم وگرنه ممکن است بفرمایید در آن صورت حکومت چوب توی آستینشان می کند. خب، این مشکل آن هاست. هر فعالیتی اقتضائاتی دارد و ممکن است اقتضاء مخالفت سیاسی در این سرزمین همین چیزی باشد که شما می فرمایید. خوب و بدش بحثی است جداگانه. بالاخره شما می خواهید شکلی از حکومت را بیندازید و شکل دیگری را جایگزین بفرمایید. حکومت هم از قضا سر این چیزها با کسی شوخی ندارد. شما بگویید حق ندارد. سلمنا. اما در عوضِ این حق ندارد شما حق دارید با زمره فرهنگ و هنر چنین رفتار رذیلانه ای را در پیش بگیرید و انتقام راه نیامدن حکومت را با عقایدتان این گونه از دیگران بستانید؟ زمانی در این سرزمین، غالب این مردم برای برانداختن حکومت پهلوی به پا خواستند. روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان هم همراه و هم صدا با این مردم به آن خواست عمومی پیوستند. معادله را بر عکس طرح نکنید. نگویید آن ها بودند که مردم را به انقلاب تشویق و ترغیب می کردند. در دهه چهل و پنجاه، این مملکت چه قدر جمعیت داشت؟ از آن جمعیت چند درصد آن سواد خواندن و نوشتن داشتند؟ از آن جمعیتی که سواد خواندن و نوشتن داشتند چند درصد به حرف های روشنفکران اعتنا داشتند و از آن ها که اعتنا داشتند چند نفر آن حرف ها را جدی گرفتند و از آن ها که آن حرف ها را جدی گرفتند چند درصدشان حاضر شدند جانشان را کف دستشان بگذارند و به صف انقلابیون بپیوندند؟ این که همه تقصیرها را به گردن چند نویسنده و شاعر بیندازیم و دیگر زمینه های انقلاب را نادیده بگیریم نشانه گسسته خردی که چه عرض کنم نشانه بی خردی است. و ای کاش در این قضاوت های آبکی اندکی متر و معیارهای هنری و ادبی نیز در نظر گرفته می شد. اما زامبی ها را چه به تامل و درنگ؟ زامبی تشنه خون است و هرجا بوی خون بشنود حضور پیدا می کند. می خواهید از همین الان به شما بگویم زامبی ها بعد از این چه خواهند کرد؟ گفتم که علم غیب ندارم، اما با اندکی تامل در کار و بار این جماعت می توانم قسم بخورم در کمین نشسته اند اندک چهره های قابل احترام ادبی هنری این سرزمین رخت از این دنیا بربندند تا گله وار هجوم بیاورند و انتقام عقده های فروخورده خود را از آنان بگیرند. از الان هم آماده شده اند. آماده اند تا محمود دولت آبادی به رحمت خدا برود تا آن چه را درباره قاسم سلیمانی گفت دوباره منتشر کنند و عکس هایش را در شرکت در انتخابات رو کنند و او را به همدستی با سرکوب و سانسور و اختناق متهم کنند. آماده اند تا مسعود کیمیایی بار سفر بربندد تا همان چند ماهی را که رییس شبکه دو تلویزیون بوده همه جا جار بزنند و آن مصاحبه ای را که اوایل انقلاب در دفاع از انقلاب داشته منتشر کنند و بریده هایی از فیلم سفر سنگ را به نشانه بدبخت کردن این مردم به نمایش بگذارند. آماده اند تا آیدین آغداشلو مرحوم شود تا آن نقاشی را که به احترام بنیانگذار انقلاب کشیده بود از آرشیو بیرون بکشند و همه مصیبت های این سرزمین را به او نسبت دهند. آماده اند تا اسفندیار منفرد زاده غزل خداحافظی را بخواند تا به خاطر آن چند آهنگی که در اعتراض به وضع موجود ساخته بود و به ویژه ترانه والا پیامدار محمد، او را به صلابه بکشند. آماده اند تا شهیار قنبری جان به جان آفرین تسلیم کند تا ترانه بوی گندم را علم کنند و همه کاسه کوزه های چهل و دو سه سال اخیر را بر سر او بشکنند. آماده اند تا داریوش اقبالی از دنیا برود تا ترانه هایی را که موجبِ رنجشِ خاطرِ خاندانِ پاکدست و پاکدامن سلطنت شده به یادمان بیاورند و او را آماج نفرت و کینه قرار دهند. آماده اند تا...بقیه لیست را خودتان پُر کنید و یقین کنید آن چه گفته ام بی هیچ کم و کاستی اتفاق خواهد افتاد. من مرده و شما زنده. و آن وقت چه باقی خواهد ماند؟ تتلو و ساسی مانکن و دیگر سلاطین فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین. گاهی با خود فکر می کنم این همه استقبالی که از ابتذال و ابتذال پراکنان صورت می گیرد شاید واکنشی است به آن همه آرمانخواهی های افراطی. آرمانخواهی هایی که در پرتو آن هرگونه شادی و نشاط و زیبایی محکوم بود و اظهار فقر و مصیبت نوعی فضیلت به شمار می آمد. تنها چیزی که دلم را کمی روشن کند این تصور است که پس از این آنتی تز به یک آرامش روحی و روانی دست خواهیم یافت و بالاخره خواهیم آموخت که تعادل در گفتار و رفتار تنها راه درست زیستن است. اما همه بیمم از آن است که در این راهی که اکنون می پیماییم چنان افراط کنیم که نه از تاک نشانی باقی بماند و نه از تاکنشان و اصلا چیزی باقی نگذاریم تا نسل پس از ما بتواند به آن تمسک جوید و راه نجات را پیدا کند. ما با آن همه پشتوانه عظیم ادبی و هنری و فرهنگی و دینی و سیاسی و اجتماعی امروز به جایی رسیده ایم که کم تر کسی از آن احساس رضایت می کند. پشتوانه نسل پیش تر از ما که آن ها را بانیان وضع موجود می خوانیم در فلسفه ملاصدرا و ابن عربی بود و در حکمت مولانا و فردوسی و در ادبیات داستایوفسکی و تولستوی و در مبارزه ابوذر و چه گوارا و در روشنفکری سارتر و آلبرکامو و...تازه به این جایی رسیده ایم که ملاحظه می فرمایید. آن وقت این نسلی که قرار است تحت تاثیر ترهات شاخ های اینستاگرام گذشته اش را یکسره به گند بکشد قرار است چه چیزی را برای ما به ارمغان بیاورد؟ من از این زامبی های عصر جدید وحشت دارم و اگر در مقام اختیار باشم حاضرم تا پایان عمر زیر سایه احمد خاتمی و علم الهدی و صادق کوشکی و همگنان آن ها زندگی کنم اما حتی یک ساعت با جماعتی که به خاطر یادداشتی در باره سایه برایم پیغام و پسغام می فرستند و مرا تهدید به محاکمه و مرگ می کنند همنشین نشوم. تازه این جماعت هنوز به قدرت نرسیده اند و چنین توهماتی در سر دارند وای به آن روز که به ثروت و قدرت توامان دست پیدا کنند. بحث شخصی نمی کنم بلکه از یک رویکرد و یک نگاه خطرناک سخن می گویم. رویکرد و نگاهی کین توزانه که اگرچه علیه ایدئولوژی شعار می دهد اما تا مغز استخوان ایدئولوژی زده است و اگر کاره ای شود روی خمرهای سرخ را سفید خواهد کرد. ادبیات و هنر بهانه است. آن ها هیچ تعلق خاطری به سرزمین، خانواده، زبان فارسی، دین و هر چیز دیگری که سبب وحدت مردمان رنگارنگ این آب و خاک می شود ندارند. بعضی هاشان صراحتا از آرزویشان که حمله خارجی به این مرز و بوم است سخن می گویند و هر شب با این امید سر بر بالین می گذارند که صبح فردا با صدای بمب افکن های آمریکایی و اسرائیلی از خواب بیدار شوند. شوخی نمی کنم. این را صراحتا در فضای مجازی می نویسند و در گفت و گوهایشان به زبان می آورند. چاره چیست؟ در یادداشت فرومایگان چه باید کرد؟ صراحتا در این باره نوشته ام. اگر حوصله داشتید همین عنوان را در گوگل سرچ کنید و مطلب را بخوانید اما اگر حوصله نداشتید به این جمله نیچه که جان کلام مطلب بود اکتفا کنید: به زودی چون گردباد بر آنان وزیدن خواهم گرفت. آری! از زامبی های انسان نما نباید وحشتی به دل راه داد. فرومایگان برخلاف هیاهوهای بسیاری که به راه می اندازند بی اندازه بزدل و جبونند. اگر عمری باقی مانده باشد مابقی آن را صرف مبارزه با این زمره جهل و جور خواهم کرد. الیس صبح بقریب؟
۵۷۵۷
این توطئه جدیدِ نخبه کشی که به تازگی به راه افتاده است سرآغازِ یک ماجراست. ماجرای شومی که با درگذشتِ براهنی و سایه آشکار شد. کلیدِ این ماجرا البته خیلی پیشتر زده شد.