انتشارات روتلج درسال 2017 کتابی تحت عنوان راهنمای اقتصاد سیاسی علم [1] با ویراستاری تعدادی از نویسندگان [2] منتشر کرد.کتاب حاوی 451 صفحه و از 5 بخش تشکیل شده که 32 مقاله دارد که مباحث آن درباره زیربنای اقتصاد سیاسی علم است.البته اقتصاد سیاسی اکنون به مهمترین موضع در جهان تبدیل شده است که بسیاری از دولت ها ترجیح می دهند مسائل اقتصادی را از این موضع بررسی کنند.هم اقتصاد سیاسی و هم اقتصاد سیاسی علم در کشور ما مغفول واقع شده است.امیدوارم جهت گیری تحقیقات و درس های دانشگاهی دراین سمت و سو جریان یابد تا شکست های علم و توسعه در کشور آسیب شناسی شود.دو بخش مهم کتاب رابرای نمونه انتخاب کرده ام که مقدمه کتاب و مقاله پانزدهم است که در دو بخش تقدیم می شود.ترجمه ها توسط فرزندم ساجده با ویراستاری من انجام شده است.نقص در ترجمه را به بزرگواری خود ببخشید،هدف از درج مطلب صرفا معرفی ادبیات جدید اقتصاد سیاسی علم است.امیدوارم این کتاب توسط مترجمان حرفه ای به فارسی بازگردانده شود.
مقدمه:فراتر از بحران در اقتصاد دانش [3]
نوشته: تایفلد،لاوا،رندل،تروپ [4]
در جولای2016 مقاله ای در مجله ی وال استریت تحت عنوان " انتخابات 2016 با وعده های انجام نشده در اقتصاد امریکا جلو رفت " منتشر شد. مقاله به شکل موثری تاکید کرد که اقتصاد سیاسی ارتدکسی روز –که این مقاله برای مدت طولانی طرفدار اصلی ان بوده –در حال کهنه شدن است و خشم ناشی از موقعیت نادرست اقتصاد سبب ساز تغییرات شکننده ای در چشم انداز سیاسی امریکا خواهدشد.در میان وعده های شکست خورده ای که مقاله به آن ها اشاره کرده به تکنولوژی در دانش اقتصاد اشاره می کند که تکنولوژی باید به سمتی هدایت شود که باعث افزایش درآمد و رفاه عمومی به شکل گسترده شود.لکن حقیقت این است که تولید وماحصل پیشرفت آهسته شده و تکنولوژی نیروی کار را به دو گروه متضاد تقسیم کرده است .بیکاری صنعتی که مبحثی نامتعارف و حتی نامعقول در دهه 90 میلادی به شمار میرفت، امروزه به طرز چشم گیری تبدیل به عاملی کلیدی در حفظ اشتغال زایی،درامد،زندگی استاندارد و رونق اقتصادی شده است.
به علاوه، آن مقاله بیان میدارد که در گذشته به نظر میرسید کسانی که لیسانس دارند از صنعتی شدن (یا به تعبیری کنار گذاشته شدن فوری) به دلیل گسترش اتوماسیون در امان هستند و درج دانش آن ها در رایانه ها دشوار باشد، اما این مسئله دیگر در مورد این دانش آموختگان طبقه متوسط وجود ندارد، زیرا اشتغال در حال حاضر کاهش یافته و یا حذف شده است.بین سال های 2000 تا 2012 بیکاری یا کاهش کار در مشاغلی مثل کتابداری و مهندسی بیشتر شد.این روند منجر به افزایش نابرابری در درامد شده است.در انگلستان رای غیر منتظره به خروج از اتحادیه با عباراتی مانند محرومیت از حق و خشم توده سیاسی و اقتصادی همراه شد.این خوشامدگویی(به برگزیت) در مقابل واقعیت رشد اندک امروز ،بهره وری پایین، اشتغال پایین و لفاظی اقتصاد دانش بود که هنوز تاریخ چندان طولانی ندارد.تصور می شود اقتصاد دانش قرار است اقتصاد جدیدی باشد که در آن نقش قدیمی رونق و رکود اقتصادی نباشد.این اقتصاد نوین تقریبا باید بر انواع اقتصادها،با گذار از مادی گرایی چیره شود و بتواند در حوزه ی اطلاعات کمیاب حاکم گردد.همانطور که دانشمند علم اقتصاد چارلز لیدبیتر [5] اظهار میدارد خرید و فروش اطلاعات مثل قدم گذاشتن روی لبه چاقوست.اقتصاد دانش مانند امری روحانی است که از منظر دانش بوم شناسی حساس تر و به منابع کمتری نیاز دارد.
تکنولوژی بالا نیز دوستدار محیط زیست بود که همچنین اجازه ی تغییر در ماهیت خود کار را با رها کردن ما از زندگی روزمره و دنیای استاندارد شده ی تولید و مصرف انبوه فوردیستی میداد.همچنین این موضوع با قول هایی که تکنولوژی جدید و پررنگ درباره ی اختراعات و تحقیقات جدید داده، تفسیر میشود.مهندسی ژنتیک با کاهش تاثیرات بوم شناختی باعث حل قحطی جهانی و بیماری های مزمن میشود، در حالی که همچنین وسیله پیشرفت صنایع جدید برای یک سرمایه گذاری پرسود با بهره وری بالا و با دانش فشرده ی کار است .تکنولوژی سبب برقراری ارتباطات و اطلاعات جدید می شود و ظرفیت ما را برای درک استادانه ی مدیریت مشکلات و سختی ها مانند محیط زیست را افزایش می دهد و در عین حال نوآوری بی سابقه ای از نسل اطلاعات جدید در زمینه ای سیال و جهانی از ارتباط متقابل را متحول و فراهم میکند . این موضوع کمی بیشتر از عبور از موانع در علم و تکنولوژی و رهاشدن بهتر از سلطه ی انسان در موضوعاتی مانند نانوتکنولوژِی و سیستم های زنده و هوشیار است.
همانطور که آشفتگی سیاسی سال 2016 مجموعه ای از وعده های اقتصادی را آشکار کرد، ما نیز در مسیر وعده های مربوط به تحقیق و توسعه را گسترش می دهیم.در واقع اهمیت بزرگ تر سیاست تحقیق و توسعه به طور واضح شمشیر دولبه را اثبات می کند ، برای مثال کشاورزی اصلاح شده را در نظر بگیرید .انتظار میرود مهندسی ژنتیک گیاهان از منظر مزایای عمومی، چه از نظر مقاومت در برابر بیماری های محصولات کشاورزی و چه چشم انداز توسعه ی اقتصادی برای جوامع محلی، راه حل هایی بیابد.مهندسی کشاورزی هنوز یکی از سازگار ترین عرصه ها در سه دهه قبل را برای رقابت هم در مورد ظهور و توانایی قدرت شرکت های بزرگ و هم از منظر الاهیاتی پیشنهاد میدهد.
بنابراین در سال های اخیر کشاورزی بیوتکنولوژیک به اجبار از منظری کلی و عمومی به دفاع از پایداری و پاسخ به نقد قدرتمند کارکرد.هریسون و همکارانش نشان می دهند که اگرچه سیاست های قراردادی اقتصاد سیاسی و اجرایی برای محدودیت تحقیق و توسعه، امکان تغییر را محدود کرده و موجب ایجاد تقابل میگردد.ذرت دیمی و شاه بلوط امریکایی به صورت متفاوت در مباحث سیاسی- اقتصادی تعریف شده اند، اما در حالی که هردوی این موارد ضرورت تجاری سازی را نشان میدهد و هنجارهای اقتصاد سیاسی معاصر علم را از طریق اشکال نظارتی بیان میکنند، حتی اگر به موضوعی بشر دوستانه تبدیل شوند، بنابراین به نظر میرسد که اگر پیگیری جدی و قاطع "اقتصاد دانش" در دهه های اخیر نتیجه ای را به همراه داشته باشد،این صرفا موضوعی وعده داده شده نیست، بلکه پیشرفت اقتصاد سیاسی علم است ،یا به زبان شفاف تر،اقتصاد سیاسی دریافت و نظارت به عنوان موضوعی کلیدی برای رقابت جامعه معاصر و عموم مردم است، نه فقط گروه های نسبتا کوچکی که مستقیما در این زمینه ها مشغول به کار هستند.
استیضاح تولید علم
از منظری دیگر،بدیهی است که موضوع اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه، تولید و به طور تجزیه ناپذیری توضیح و صرف دانش و چگونگی شکل گرفتن و تشکیل شدن توسط اقتصاد سیاسی است. از منظر اقتصاد اصلی علم/دانش ، ما دو موضوع را مطالعه می کنیم : دانش و اقتصاد و چگونگی پیوند آنها با یکدیگر. دانش ، پس از تولید ، تجاری شده و منجر به توسعه اقتصادی و تولید بیشتر می شود. با این حال ، مفروضات عمیقی درباره آن ساخته شده است. مفروضاتی که نه تنها تأثیرات قابل توجهی در مسیرهای واقعی تغییرات اجتماعی و فنی معاصر دارند ، بلکه در حقیقت بسیار مشکل زا هستند. دو مورد از این مفروضات در مورد "دانش" بسیار مهم به نظر می رسند: اول اینکه "دانش" موجودی آشنا است ، یعنی مجموعه ای از حقایق واقعی و بی طرفانه که مردم را قادر می سازد تا به نیازها و خواسته های خود برسند و ثانیاً ، بدیهی و مشهود است که وقتی به بحث تولید دانش می رسیم ، دانش بیشتر همیشه منجر به رشد اقتصادی ومنافع اجتماعی می شود. به طور خلاصه ، دانش بیشتر همیشه بهتر است. پس بیایید این مفروضات مشترک را «باور به اقتصاد دانش» بنامیم.
فرضیه بی بدیل این است که که هدف، حداکثر کردن تولید مستقیم دانش بدون مشکل تحقیق،نوآوری وآموزش است،در اقتصاد سیاسی فعلی تحقیق و توسعه بسیار اثرگذار است،به دلیل این که پشتوانه این اقتصاد، سیاست ها و روش هاست.مسیر اصلی اقتصاد دانش این هدف را هم دست یافتنی و هم بدیهی پذیرفته و در چگونگی به حداکثر رساندن این دانش از لحاظ کمیت تمرکز دارد .با این حال رویارویی حقیقی با تولید دانش و اقتصاد سیاسی آشکارا این تصویر منظم را به سرعت از بین میبرد.
به عنوان مثال کشاورزی بیوتکنولوژِیک در مساله مهم مشروعیت سیاسی ترکیب جدیدی از دانش و تکنولوژی را در حوزه عمومی و اقتصاد سیاسی مورد بحث قرار میدهد و بنابراین مشارکت یا ساخت دانش،اقتصاد،فرهنگ وسیاست متقابل است. اگرچه توجه به هر دو مبحث دانش و اقتصاد سیاسی همواره بوده است،اما عموما باهم بررسی نمیشوند. در دهه های اخیر مطالعات علم و تکنولوژی با استفاده از دانش تولیدی مشخص و بدون مشکل واقعیت تجربی و به عنوان یک عمل اجتماعی و فرهنگی پیچیده که نیاز به مطالعه ی جامعه شناسی- مردم شناسی دارد، مطالعه ی تجربی تولید دانش را به طور کلی متحول کرده است.بنابراین مطالعات علم و تکنولوژی دیدگاه های متفاوتی را از علوم اجتماعی و علوم انسانی گرد هم میاورد.اما اقتصاد سیاسی فاقد پیوندهای با دیگر علوم است. این امر تا حدی به دلیل تمرکز مقیاس کمیتی این حوزه بر ویژگی های عملکرد علمی ، به خصوص آزمایشگاه ها و سایت های میدانی است.
همچنین به دلیل پایه و اساس آن که در بحث های داغ در مورد ساختارفلسفه علم و ضد رئالیسمی آن است که باعث ایجاد گرایش عمیق تجربی به رویکردهای ضد ساختاری ، از جمله غیر مارکسیستی شده است ، که بدون شک بسیار روشنگر و از نظر مفهومی مولد بوده اند.با این حال اکثر مطالعات علم و تکنولوژی قابل اجراست ولی همه ی ان ها علاقه چندانی به مسائل اقتصادی سیاسی ندارند و حتی بعضا شکیبایی آن ها در این زمینه کم است.
جریان اصلی تحقیق و توسعه علاقه چندانی به مسائل مربوط به تولید دانش به عنوان فرآیندهای سیاسی- فرهنگی غیر قابل تقلیل ندارد، در حالی که تولید دانش عموماً نگرانی اصلی رویکردهای اقتصاد سیاسی نیست. بنابراین ،اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه، همانطور که در این کتاب دنبال شده، به دنبال جلب توجه و تداوم توجه محققان مطالعات علم و تکنولوژی به جنبه های فرهنگی و علمی علم و فناوری است ، اما همچنین نشان میدهد که علم چگونه به دنبال تولیدیست که در اقتصاد گسترده تری با نهادها و روابط سیاسی و اجتماعی سرمایه داری مدرن مرتبط باشد.از این منظر ، "اقتصاد دانش" نباید کاملاً بدیع و متمایز از تولید و توزیع کالاهای مادی (و غیر مادی) تلقی شود. برعکس، بازاریابی علمی و تکنیکی دانش باید در چارچوب کلی سرمایه داری صنعتی درک شود، در عین حالی که باید به نوآورهای اقتصاد سیاسی که به طور فزاینده ای تحت سلطه تولید دانش قرار دارد ، توجه شود.
این شیوه درک موضوعیست که در 10-15 سال اخیر تحت عنوان اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه شکل گرفته است. ادبیات رو به رشد اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه مکرراً بصورت انتزاعی و ملموس نشان داده است که چگونه بررسی روابط متقابل پویا بین "دانش" و "اقتصاد" سیاسی غیر قابل تقلیل لزوماً هر دو ستون اعتبار اقتصاد دانش را دچار مشکل می کند. تعریف عقلانی از دانش و این فرض بدیهی است که رفاه اقتصادی و رفاه اجتماعی و محیطی لزوماً از افزایش دانش و فناوری سرچشمه میگیرد .برعکس ، معلوم می شود که "دانش" عرصه و ابزار اصلی رقابت سیاسی است. در همین حال ، اقتصاد شرطی شده و مشروط به تولید دانش به خودی خود همیشه یک حوزه ذاتاً متناقض و عمیقاً سیاسی از زندگی اجتماعی بشر است که با پروژه های سیاسی خاص و الزامات سیستماتیک گسترده ای برای انباشت مداوم سرمایه مشخص می شود.
بنابراین رویکرد اصلی تلاش می کند تا اثر متقابل آنچه را که به عنوان دو پدیده اساساً متفاوت در نظر می گیرد را بررسی کند - یعنی دانش واقعی (و تجسم آن در "فناوری" های جدید) و اقتصاد مادی تولید و توزیع (احتمالاً "بهینه").در مقابل ، اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه "دانش" و "اقتصاد" را به عنوان جنبه های مختلف و قابل تجزیه و تحلیل متمایز از یک امر واحد ، یعنی سیستم های روابط میانجیگری قدرت/دانش ، تلقی می کنند. موسسات تحقیقاتی اقتصادی سیاسی موارد تجربی نحوه تشکیل رژیم های خاص سیاسی و شیوه های خاص تحقیق و توسعه را در حلقه های بازخورد مورد مناقشه بررسی می کنند. در این فرآیند ، اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه مفروضات هستی شناختی زیر بنای اقتصاد دانش را باز می کنند و راه را به سوی یک دیدگاه تولیدی غنی تر هموار میسازند که در آن راه حل مشکلات دانش، راه حل مشکلات نه تنها نظم های اجتماعی محلی، بلکه مقیاس کلان سیاسی-اقتصادی است(شاپین و شفر ، 1985 ؛ جاسانوف ، 2004). به این ترتیب ، اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه تناقض عمیقی را آشکار می کنند که موضوعات"غیر مادی" و "بی طرف" به نام دانش به نوعی از تناقضات و محدودیت های عمیق روابط سیاسی و اقتصادی سرمایه داری فرار کنند.
در دوران نئولیبرال
در دوران کاملا نولیبرال گسترده چنددهه گذشته ، نیاز به هردو دیدگاه محرک تاریخی و اقتصاد سیاسی ساختاری با توجه به دوره ظهور اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه که بلافاصله مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته ،بسیار شدید است. کار اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه اغلب شامل مشارکت عمیق با تجزیه و تحلیل ماهیت و مسیر خود نئولیبرالیسم در کنار موضوع خاص تغییر و تحول تولید دانش است که به طور همزمان اتفاق می افتد. در حالی که متأسفانه(نولیبرالیسم) غالباً به یک فحش پیشرفته سیاسی تبدیل شده و بسیاری از موضع گیری ها و احتمالات ضد و نقیض را در بر می گیرد ، "نئولیبرالیسم" یک اصطلاح مفید - و به قول ما ضروری - برای کارهای اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه معاصر است تا آنجا که تعریفی اساسی و دقیق ارائه دهد. پس از بحث فوق در مورد سیستم های قدرت با روابط داوری دانش برای هدفمان ، باید نئولیبرالیسم را به عنوان نمونه یا رژیم چنین سیستمی در نظر بگیریم که از اواخر دهه 1970/اوایل 1980 احتمالا بر تکامل سرمایه داری جهانی تسلط داشته است.این رژیم دارای تعدادی ویژگی کلیدیست که هر کدام از ان ها تا به امروز به بهترین شکل به عنوان فرایند های تکراری و پروژه های سیاسی مفهوم سازی شده و به شدت ساختارساز و نسبت به توسعه ی خود مقاوم بوده است.
این مفهوم شامل: یک الگو و سیاست تعصب آمیز در آزادسازی اقتصاد جهانی و خصوصی سازی داخلی ، ایجاد بازار و یا معرفی بازارهایی برای جایگزینی تأمین و حمایت دولت است. تأمین مالی اقتصاد از نظر رشد اقتصادی و سیاسی بخش مالی ، بدهی و محصولات جدید مالی ؛ افزایش قدرت شرکت ها ، در مقیاس جهانی ؛ و تصاحب و استفاده از قدرت دولتی برای پیشبرد و رفع موانع خصوصی سازی ، بازاریابی و تأمین مالی بخش دیگر آن است. بنابراین ، نئولیبرالیسم یک پروژه پویا است که طی مراحل مختلف و با روش های گوناگون در مکان های مختلف تکامل یافته است و از منابع متعدد الهام فکری می گیرد. اما با تعهد رادیکال به "بازار" به عنوان داروی چاره ساز و تصمیم گیرنده عالی یکپارچه می شود. در واقع ، بسیار روشن است که کارهای اصلی اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه در تاریخ اقتصاد از منظر معرفتی ماهیتی عمیقاً نئولیبرالیستی است. همانطور که میروسکی در سال 2009 اشاره کرد رادیکالیسم سیاسی نئولیبرال (و کارایی فوق العاده ی ان) بر بخش بزرگی از بازاندیشی ترکیبی آن در بازار و دانش تکیه میکند.
برای این پروژه سیاسی ، حقیقت اساسی-و در واقع بنیادگرایانه-این است که بازار همیشه "بهتر می داند" و مطمئناً از هرگونه اطلاعات محدود فردی یا جمعی بهتر است . بنابراین نئولیبرالیسم حداکثر تولید (و مصرف) دانش را ترویج میدهد، اما در جایی که این امر به معنای تسلیم حداکثر زندگی اجتماعی انسان در بازارها به عنوان تصمیم گیرنده نهایی و فوق بشری است. در جایی که دولت مطلوب جامعه به تصمیمات بهینه در مسیر توسعه اجتماعی وابسته است ، برای نئولیبرالها این بازار است که می تواند به بهترین نحو به این مهم دست یابد. بنابراین ، نئولیبرالیسم که به موازات ظهور "اقتصاد دانش" و از طریق این ظهور بسیار شگفت انگیز توسعه یافته است ، از اقتصاد دانش حمایت می کند و به عنوان حامی سیاسی بسیار پویا ، به طرز سازنده ای ،به آن شکل سیاسی خاصی میدهد. این جنبه معرفتی قوی از نئولیبرالیسم پیامدهای قابل توجهی برای علم دارد. نئولیبرالها علم را به بهترین شکل به عنوان "بازار ایده" سازماندهی می کنند ، به عنوان مثال افزایش دانشگاهی تحقیقات درباره ی "سود عمومی"و افزایش تحصیلات به اجبار بازار از این منظر است .این سازماندهی مجدد تولید دانش ، نقش محوری را در پروژه نولیبرال وسیع تری به عنوان سنگ بنای ساختمان بزرگتر یک جامعه بهینه (از نظر سازماندهی بازار) بر عهده می گیرد. به این ترتیب ، قدرت استراتژیک نئولیبرالیسم تا حد زیادی بر جذابیت مردمی نسبتاً بدون چالش آن متکی است. زیرا در بحثی درباره نظم سیاسی-اجتماعی مطلوب مبتنی بر سازماندهی بهینه تولید دانش پایه گذاری شده است.به واقع با این حال ، تعریف "دانشی" که نئولیبرالیسم به کار می گیرد یک خروجی رادیکال است و نادیده گرفته شده است.
در واقع ، استفاده مبهم نئولیبرالیسم از درون مایه اقتصاد دانش- به عنوان عقل سلیمی با ظاهری غیرعادی که رادیکالیسم عمیق تفسیر آن را در یک رژیم حقیقی دوگانه پنهان می کند، (میروسکی ، 2012)-جنبه اساسی انعطاف پذیر و لغزنده خود نئولیبرالیسم تا به امروز است و اینکه چگونه اعتقاد اقتصاد دانش در سالهای اخیر عمیقاً تثبیت و توانمند شده و از آنجا خودمخرب نیز شده است. بنابراین تا به امروز یکی از مشارکت های کلیدی رویکرد موسسات تحقیقاتی اقتصادی سیاسی روشن کردن روابط دوگانه ی مخرب و در عین حال حمایتگر بین پروژه های نئولیبرال و باور به اقتصاد دانش با فرض مشخص اینکه هر دو فرایند مشکلاتی دارند. به این ترتیب ، بینش هایی که به رد موضوع دوم کمک می کنند ، عملاً مداخلات سیاسی علیه اولی هستند. در واقع ، گفتمان اصلی موجود در مورد "اقتصاد علم" باید خود به عنوان محصول و متقابلاً یک عنصر کلیدی در ایجاد تغییرات عمیق نئولیبرالیسم در نهادهای علم و نقش آن در جامعه شناخته شود. بنابراین تسلط مداوم این اقتصاد سیاسی ارتودوکسی نه تنها یک مانع معرفتی برای تجزیه و تحلیل مطلوبتر نیست ، بلکه خود یک جنبه کلیدی برای هرگونه توضیح جامع برای بحران های کنونی علم (اقتصاد سیاسی) و نادرستی مداوم سیاست ها است. بنابراین تحقیق و نوآوری مستقیم با همه این مسائل مواجه می شود. در این شرایط ، اقتصاد سیاسی «علم» نیز به دو دلیل عمده به عنوان مشکلی کلیدی تلقی میشود.
از یک سو ، رژیم اقتصادی سیاسی غالب معاصر در مشروعیت انتزاعی خود بسیار معرفتی است و این به وابستگی شدید آن به اشکال تولید دانش و تغییر آنها از طریق بازاریابی تبدیل می شود. در نتیجه ، علاقه به نئولیبرالیسم به معنای تمرکز بر تحقیق و توسعه است. به عنوان مثال ، برخی کارها بر این متمرکز شده است که مثلا چگونه روشنفکران کلیدی نئولیبرال الگوی تحقیق و توسعه را در صنعت به کار می گیرند.از سوی دیگر تاثیرات متعدد و مشکل ساز رژیم فعلی در تولید دانش اغلب همان چیزیست که در ابتدا دانش پژوهشی انتقادی و فعال را در مطالعات علم و فناوری برانگیخته و چنین تحقیقاتی را به صورت گسترده به سمت نئولیبرالیسم و اقتصاد سیاسی سوق داده است. به طور قابل توجهی ، نگرانی در مورد مسائل زیست محیطی یا اجتماعی معاصر و تولید و اعتراض به ادعاهای دانش در این زمینه ، بسیاری از محققان را بر آن داشته تا در مورد چگونگی تشکیل سازمان های نئولیبرال و شکل گیری درک عمومی گسترده تری تحقیق کنند. در هر حال ، از طریق تحقیق و پژوهش در پی درک این تأثیرات مشکل ساز رژیم خاص نئولیبرالیسم و یا تجلی نئولیبرالیسم در تحقیق و توسعه ، اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه سهم دیگری را نیز ارائه می دهند که به این زمینه خاص محدود نمی شود و وعده گسترش فراتر را نیز میدهد.
این موضوع به عنوان منبعی کلیدی از بینش جاری (انتزاعی و عینی)برای از میان برداشتن سو تفاهم عمومی درباره "دانش" - مانند اقتصاد دانش بنیان-و ایجاد انگیزه برای تعامل عملی و راهبردی در سیاست دانش آلترناتیو است. خلاصه ، هدف اولیه اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه ، به عنوان مجموعه ای از ارکان در حال رشد ، بدون شک رد این پیش فرض های گمراه کننده و جایگزینی آنها با مواردی است که نوید دهنده ظهور آینده اقتصادی اجتماعی-فنی و سیاسی نجات بخش و بهتر است. با این حال ، همانطور که انتخاب آثار اقتصاد سیاسی تحقیق وتوسعه در این کتاب نشان می دهد ، امروزه به آینده بهتری نیاز است ، در حالی که جوامع جهانی شده و اقتصادهایی که بر اساس اعتبار دانش اقتصاد تحت حمایت نئولیبرال ساخته شده اند ، باعث ایجاد چالش ها و مسائل عمیق تر اجتماعی ، سیاسی و زیست محیطی می شوند. در بقیه این مقدمه ، به جای خلاصه کردن محتوای تمام فصل های بعدی – که کاری غیرممکن است، بهتر است در چکیده های فصل به آن پرداخته شود - ما از برخی از بینش های آنها برای بحث در مورد چهار روش اثبات این چالش های عمیق برای اقتصاد دانش نولیبرال استفاده می کنیم:
1. بحرانهای ناگهانی تولید اصل دانش (نوآوری ، تحقیق ).
2. بحرانهای خارجی تحقیق و توسعه که در خدمت اهداف عمومی برای مقابله با خطرات شدید جهانی نیست و احتمالاً حتی آنها را تشدید می کند ، حتی در شرایطی که تحقیق و توسعه به طور فزاینده ای توسط سیاست به عنوان راه حل همه این چالشها مورد توجه قرار می گیرد.
3. تغییر روابط سیاسی/اجتماعی به استفاده یا مصرف دانش ؛
4. تغییر جغرافیای تولید دانش و معرفت شناسی سیاسی.
بحران ها و تغییرات در تولید دانش
امروزه با بررسی تولید دانش در سراسر جهان ، ما چهار باور اساسی (یا اصول کلی) را می یابیم ، که همگی شرح و بسط اعتقاد اقتصاد دانش است ، که هم به طور گسترده پذیرفته شده و هم در سیاست و استراتژی تحقیق و توسعه آشکار است و سابقه تجربی آن مشکلات زیادی در زمینه تولید تحقیق و نوآوری به همراه دارد.
باور1. علم تحقیق و توسعه به طور قابل توجهی به رشد اقتصادی کمک می کند و بودجه تحقیق و توسعه به بهترین نحو در چنین شرایطی مشروعیت می یابد. بنابراین:
باور2. شاید بتوان تحقیق و توسعه را از نظر "بازار ایده" توضیح داد. بنابراین:
باور3. تسلط بر سرمایه گذاری کارآفرینانه شرکتی و سوداگرانه ، پویایی و بهره وری منحصر به فردی را در تحقیق و توسعه تضمین می کند ، فرض بر این است که حداکثر سود را برای همه (به ویژه مصرف کنندگان و سرمایه گذاران) به ارمغان می آورد. و
باور4. با توجه به زمان و سرمایه گذاری می توان انتظار داشت که چنین تحقیق و توسعه ای بتواند همه چالش های اجتماعی که وظیفه آن است را حل کند (یا حداقل به طور مطلوب مقابله کند).
در بخش بعدی به آخرین مورد از این چهارباور می پردازیم. با این حال ، در سه مورد اول ، به طور فزاینده ای روشن است که هیچ یک از آنها مورد بررسی قرار نمی گیرند ، زیرا به نظر می رسد که آنها درست هستند و فقط به ادعای خلاف و رکود نوآوری به عنوان تولید اجتماعی و اقتصادی سازماندهی شده کمک می کند.
در ابتدا ، در مورد باور 1 ، ادبیات فعلی اذعان میکند ، در بهترین حالت ، اغماض قابل توجهی راجع به رابطه بین تحقیق و توسعه (چه برسد به "علم" ، و به ویژه علم آکادمیک یا "پایه" به عنوان اصطلاح غالبا مورد استفاده) و رشد اقتصادی وجود دارد و در بدترین حالت، مسلماً یک رابطه معکوس حاصل میشود. اما تأثیر این باور و مشروعیت بخشیدن به بودجه (عمومی) تحقیق و توسعه بر آن چیست؟
همانطور که پاگانو و روسی (در این کتاب) نشان می دهند امروزه ،به ویژه در نظام تامین بودجه تحقیق و توسعه در درجه اول تا جایی که وعده تبدیل سریع به نتیجه تجاری سودآور را بدهد از تحقیق و توسعه پشتیبانی می کند، این کار رکود عمومی نوآوری و سرمایه گذاری بخش خصوصی و تحقیق و توسعه را که در طول تاریخ پایه غالب تحقیق و توسعه بوده است، مورد تاثیر قرار میدهد. این امر شامل انتشار مدلی نوآورانه و بیش از حد اختصاصی است که محصولات مبتنی بر دانش تحقیق و توسعه را در انبوه فزاینده غیرقابل نفوذی از ادعاهای مالکیت متقابل به خصوص محدود می کند. این امر نه تنها یک امر «ضد مشترک» (هلر و آیزنبرگ ، 1998) ایجاد کرده است ، بلکه در آن مفاهیم مشترک «ایده ها» ، که بر اساس آنها ایده های بیشتری ایجاد می شود ، به طور فزاینده ای غیرقابل دسترسی خواهند بود. اما همچنین باعث ایجاد یک "اعتصاب سرمایه گذاری" عمیق شده است (پاگانو و روسی ، 2009) ، که در آن مالکیت خصوصی دانش در وهله اول، سرمایه گذاری در نسل خود را بازمیدارد ، حتی اگر از حقوق مالکیت معنوی قوی به دلیلی مخالف حمایت شود.
در همین حال ، چنین نوآوری شاید از طریق بسترهای آنلاین ، توسط طبقه جدیدی از رانتیرها (توس ، این جلد) به طور فزاینده ای محرک پارازیتی دارایی های موجود است. این امر به نوبه خود ، اساساً بحران بهره وری و رکود اقتصاد وسیعتر سیاسی را که در سقوط بزرگ مالی 8/2007 به اوج خود رسید ، پایه گذاری می کند. این گزارش با وجود نزدیک به یک دهه آماده سازی ، با بحران مداوم و عمیق در رشد بهره وری در اقتصاد جهانی که به دلایل مشابه در سرمایه گذاری تجاری متوقف شده، صرفاً تاریخی به نظر نمی رسد. زیرا نه تنها تغییرات کمی در شمال جهان رخ داده است ، جایی که این پویایی قوی ترین و موثرترین بوده است ، اما اکنون به نظر می رسد که در جنوب جهان نیز به نسبت های مشابه بحران زا شده است که موتور موثر رشد اقتصادی جهانی از ابتدای قرن بوده است. با این حال ، این بحث به سرعت با در نظر گرفتن تولید دانش به عنوانی بازاری برای ایده ها باور 2 را هدایت میکند. زیرا این دقیقاً گسترش بی رویه بازارهای مدعی مالکیت خصوصی دانش و کوچک کردن سیستماتیک گفتمان مشروع و ظرفیت نهادی تولید دانش عمومی است (علیرغم "سیاست صنعتی مخفی" در ایالات متحده در طول دوره نئولیبرال (بلوک ، 2008) ) که این خط سیر همجنس خوارانه را نشان میدهد.
این منطق خود تخریبگر از ابتدا در اساس ایده و پروژه "بازار ایده ها" وجود داشته است ، حتی اگر این امر به عنوان چارچوب عمومی غالب برای تفکر در مورد تحقیق و توسعه تبدیل شده باشد. به عنوان مثال ، همانطور که نیکخواه (در این جلد) نشان می دهد ، تبلیغ سیاسی موفق این مفهوم بر اساس تعهد رادیکال به آزادی دانشگاهی ، در یک بازار آزاد و نه عرصه ای از مباحثات علمی ، همراه با یک تصمیم بنیادین برای این دوره ، بنا شده است. تولید دانش باید توسط نخبگان خاص متعهد به برتری بازار هدایت شود. در حالی مساله که متناقض نما به نظر میرسد ، این تعهدات دوگانه به رژیم تولید کننده "حقیقت دوگانه" که در بالا مورد بحث قرار گرفت ، منجر شد. این امر باعث پذیرش عمیق تر و توانمندسازی رژیمی دانش ساز شده است که در هر دو این ها تعهدات اساساً متعهد به تخریب هر فضایی برای استدلال عمومی (یعنی استدلال در مورد موضوعات مورد علاقه عمومی و در حوزه عمومی به منظور شکل دادن به منافع عمومی) با استفاده از آن در یک بازار رو به رشد و همه جانبه شده است و در عمل ، این "بازار" در واقع شرکت های قدرتمند و افراد ثروتمند هستند.
این جلوه محسوس در باور 3 به وضوح قابل رویت است. اگرچه که لازونیک و همکاران (در این جلد) مکررا به دور از بهره وری بی سابقه و پیشرفت های حاصل در تحقیق و توسعه، به دنبال نقاط منفی موثر و متعددی هستند که به طور فزاینده ای از نوآوری سازمان یافته به عنوان بازاری مالی براساس حداکثرسازی ارزش سهامداران حمایت می کند . آنها این موضوع را با تمرکز بر مورد محوری صنعت بیوتکنولوژی دارویی نشان می دهند. به این ترتیب لازونیک و همکاران و پاگانو و رزی یک مدل اقتصادی سیاسی تحقیق و توسعه را توضیح می دهند که "بدون رفاه" سود ایجاد می کند (لازونیک ، 2014) ، و از این رو این موضوع به طور قابل ملاحظه ای با باور کلیدی اقتصاد سیاسی نئولیبرال مغایرت دارد. در واقع ، ترکیب مدلهای غالب نئولیبرالی نوآوری و مالی ، حتی شخصیت اصلی کارآفرین را زیر و رو می کنند. به جای خلق بازارها و کالاهای جدید ، برعکس ان عمل میکنند ، رانتیرها، مداخلات تکنولوژیکی جدیدی را توسعه می دهد که هدف آن سوء استفاده از انحصار (عوامل خارجی مثبت مرتبط) سهام دارایی های موجود است.
اما این مدل همچنین تولید انواع اشکال دانش را که به نظر میرسد بیشتر وابسته به این مدل نواوری است ،محدود میسازد. موضوع مورد بحث چه از نظر نوآوری (احتمالاً با فناوری پیشرفته) در صنایع وابسته به موفقیت های منظم و اختصاصی (با داروسازی های مکررا کهنه الگویی (به فصل های سیسموندو ، لازونیک و همکاران مراجعه کنید) و چه در زمینه تولید دانش اولیه و افراد "آگاه" در موسسات تحقیقات دانشگاهی و آموزش عالی بدین گونه است. به عنوان مثال ، تغییری عظیم در اقتصاد سیاسی جهانی آموزش عالی در جریان است . وابستگی به بدهی های دانشجویی و عمدتاً ملی با رقابت بین بازارهای جهانی و دانشگاه ها برای دانشجویان و بودجه تحقیقاتی که اکنون به ترتیب به عنوان "خدمات" و "مصرف کنندگان" پیکربندی شده ، در حال تقابل است. این نه تنها یک تقسیم بندی عمیق به "ارائه دهندگان" رده بالا و پایین است ،همچنین در حال شکل دهی به سیستم آموزش عالی است که از نظر مالی ناپایدار است (اگر قابل حمایت باشد) و برای همه احزاب بالاخص کارکنان نیمه وقت و دانشجویان و دانشگاه های با بدهی زیاد ، پردیسهای جذاب جدیدی ایجاد می کنند، حتی در صورت وجود کاهش (مالی) بازدهی در مورد "محصول" آموزش عالی (حتی با کیفیت بالا ، اگر نه در سطح جهانی). مهمتر از همه ، این فقط یک پدیده از "هسته" شمال جهانی نیست ، همانطور که Xu و Ye (در این جلد) در مورد مثال کلیدی چین ، به عنوان "رهبر" یا هژمون احتمالی جهانی در قرن آینده نشان میدهد.
در اینجا ، تأثیر ترکیبی از قرار گرفتن در معرض رقابت و رتبه بندی جهانی و عزم دولت مرکزی برای ایجاد تعداد انگشت شماری از موسسات پیشرو در سطح جهانی ، سلسله مراتبی به ویژه در موسسات تحصیلات عالی ایجاد میکند. بدین ترتیب دگرگونی و تبدیل تحصیلات عالی -با حمایت و نظارت قابل توجه دولت- به یک واسطه کلیدی متناوب و نه به صورت یک اقتصاد اجتماعی متحرک و جامعه ی شایسته سالار مبتنی بر دانش، بلکه بر نابرابری عمیق و ناکارامدی اقتصادی سیاسی با در نظر گرفتن هدف گسترده جهانی "اقتصاد دانش متوسط"در چین تبدیل میشود. بنابراین ، ما تجزیه و تحلیل هایی داریم که نه تنها ادعای پویایی منحصر به فرد از این مدل تحقیق و توسعه را دارد، بلکه مسیرهای کیفی بهینه آن را نیز به چالش می کشد. در همین زمینه ، شیلر و یئو (این جلد) نشان می دهند که چگونه تأمین مالی دولت همچنان در همان پویایی آشکار است - هرچند که با خیالی به طور خاص با نئولیبرال ترکیب شده است - اما همچنین چگونگی تأثیر ترکیبی شرطی سازی توسط دولت و سرمایه (ایالات متحده) در ایجاد یک مسیر کیفی خاص و مشکل ساز از نوآوری در فنآوری های ارتباطات اطلاعاتی را نشان میدهد. علاوه بر این ، هنگامی که ما برای اکتشاف در چرخه های تولید مشترک دانش به عنوان فناوری های سیاسی خاص و رژیم های اقتصادی سیاسی اماده میشویم ، اشکال دانش مربوط به نگرانی های یک موسسه تحقیقاتی اقتصاد سیاسی نه تنها مربوط به تحقیق و توسعه بلکه همچنین ان هایی است که این فرایند را چارچوب بندی و محدود میکنند.
این موضوع به ویژه شامل دانش سیاست ، حداقل سیاست "علم" یا "نوآوری" می شود. در واقع ، این اشکال از دانش نیز عمیقا در معرض شرط بندی و بازاریابی نئولیبرالی در دهه های اخیر قرار گرفته است و تأثیر عمیقی بر اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه دارد.بنابراین یک مشکل بزرگ برای این دیدگاه است که به نظر میرسد تحقیق و توسعه نمیتواند با ان سروکار داشته باشد،چه برسد به حل مشکلات سیستماتیک و خطرات جدید جهانی.در حالی که خود تحقیق و توسعه در ظهور همین مشکلات به عنوان عاملی کلیدی در مخاطرات آشکار و موجود و ویژگی های تهدیدکننده ی فنی اجتماعی (و اجتماعی طبیعی) دخیل است. بنابراین ، به نظر نمی رسد که وعده ظرفیت های بیشتر انسانی ، تسلط و نظم خودجوش را ایجاد کند ، بنابراین "دانش بیشتر" دقیقاً عکس این را ارائه می دهد. بدین سبب، این چالشی اساسی برای بهره وری و فایده دانش است که پشتوانه اعتباری اقتصاد دانش است و دوباره ، این به طور فزاینده ای در اشکال مختلف آشکار می شود. ابتدا تحقیق و توسعه را در نظر بگیرید که با چالش های معاصر در رابطه با سلامت و رفاه ، محیط ها ، منابع و مصرف در سراسر جهان سروکار دارد. برای کسانی که با "مرزهای سیاره ای" در ارتباط هستند (راکستروم و همکاران ، 2009) ، این مشکلات جهانی نیاز به سرمایه گذاری قابل توجهی در تحقیق و توسعه دارد. با این حال ، به نظر می رسد که بررسی چشم انداز کنونی چنین نوآوری ، نمای ناامیدکننده ای از سیستم های تخریب سیاره ای و تحولات متوقف شده در سیاست را نشان می دهد (به عنوان مثال هس و مک کین ، این جلد) ، بدون ذکر محدودیت های تحولات ناشی از تجارت بین المللی با چارچوب نئولیبرالیسم توافقنامه هایی که از قبل در حال اجرا و/یا در حال مذاکره هستند. این امر همچنین موضوع نظم دادن ثروت های معاصر و زمینه های تحقیقاتی مربوط به این چالش های جهانی را به پایان میرساند.
محققان با توجه به سود به اندازه منافع عمومی ، نشان داده اند که محرک های اقتصادی سیاسی فعلی نقش مهمی در شکل دادن به انواع علم تولید شده و اهداف تولید آن دارند.رکود تحقیق و توسعه که به ضرورت مورد نیاز است از مدل مخصوص اقتصاد سیاسی که در حال حاضر بر این فرایند ها مسلط است غیر قابل تفکیک است. برعکس ، تخیلات فعلی قوی در مورد پیشرفتهای آتی در بسیاری از حوزه های تحقیق و توسعه خود برای بسیاری از افراد نگرانی عمیق ، حتی در هستی شناسی ایجاد می کند ، همانطور که برای دیگران به طرز مقاومت ناپذیری فریبنده و توانمند به نظر می رسند. همانطور که فیشر (2017) در مورد دانشمندان برجسته در فناوری نانو نشان می دهد ، می تواند هر دو واکنش را ایجاد کند. مثال هایی از این بحث مهم -اگر هم در وضعیت اولیه است- از نواوری تکنولوژی زیاد سرچشمه میگیرد ، از جمله زیست شناسی مصنوعی ، بیوتکنولوژی جدید و کشاورزی اصلاح ژنتیکی، سرمایه داری اطلاعات ، تحرک هوشمند و شهرهای هوشمند ، مهندسی زمین و انسان شناسی ، هوش مصنوعی و فناوری نانو. اما این شکل غالب خاص هر یک از این زمینه های نوآوری است که توسط نئولیبرالیسم حمایت می شود که بدون شک بزرگترین منبع این آشفتگی و مناقشه است. به طور کلی و با بازگشت به موضوع دانش سیاست ، این نگرانی ها در مورد مسیرهای تحقیق و توسعه و تأثیرات گسترده تر آنها زمینه ساز درخواست های جدید مسئولانه ی تحقیق و توسعه(استیلگو و همکاران ، 2013)شده است. با این حال ، یک اشکال عمده در چارچوب سیاست های غالب کنونی تحقیق و توسعه مسئول ،توجه به اقتصادهای مختلف سیاسی تحقیق و توسعه به عنوان جنبه ای کلیدی از "پاسخگویی" آن به خواسته ها و نگرانی های مردم مربوط است.
این شکاف قابل توجهی است، زیرا تحقیق و توسعه ی مسئول در بهترین تعهد خود برای فراتر رفتن از آزمایش های "مشارکت عمومی بالادستی" در تحقیق و توسعه ، که اغلب اجرای ناخوشایندی در جهت مشروعیت بخشیدن به سیاست هایی بود که قبلاً حل شده بود ، به سوی مشارکت بیشتر هماهنگ مردم در قانون اساسی سیاست تحقیق و توسعه (ایروین ، 2006)رفت . بنابراین ، موسسات تحقیقاتی اقتصادی سیاسی نه تنها سیاست ها و شیوه های فعلی تحقیق و توسعه را مشکل می کنند و در وهله اول از درخواست های تحقیق و توسعه مسئول حمایت می کنند ، بلکه می توانند به تحقق آن نیز کمک کنند. هنوز چالش های مهمی برای تحقیق و توسعه مسئول باقی مانده است. به عنوان مثال ، در مواجهه با شرکت ها و موسسات تحقیق و توسعه که به طور فزاینده ای از نظر عمومی دور هستند و قابل پاسخگویی نیستند ، این سوالات سختی را در مورد اینکه چنین سیاستی - به عنوان یک سیاست دموکراتیک - چگونه می تواند ایجاد کند؟ ، مطرح می کند. حداقل ، ما بار دیگر با فرض مشکل ساز نقش محوری و اساساً خوش خیم دانش روبرو می شویم: در اینجا از نظر نقش محوری (حداقل در اصل) بحث استدلالی، در حوزه عمومی ، در عملکرد سیاست دموکراتیک در برابر رقابت عملی و قدرت/دانش در رابطه با تحولات فنی و علمی واقعی اهمیت دارد. در اینجا ، ما شاهد چالش های عمیق تری هستیم که حتی برای "عقل سلیم" نیز آشکار است ، در مورد ایده های کلیدی که دانش همیشه روشن کننده است ، و از این رو هرچه دانش بیشتر تولید و مصرف شود ، بهتر است. و این منجر به مسئله بعدی می شود.
بحران ها و تغییرات در مصرف و تعریف دانش
از آنجا که "دانش" و تولید و مصرف آن به طور فزاینده ای در حیات اقتصادی سیاسی معاصر تبیین شده است ، نقش های آن و روابط ما با آن نیز به طرز بارز و قابل ملاحظه ای تغییر کرده است. به تدریج حتی درک عمومی مردم از "دانش" را تغییر می دهد - آنچه که هست ، آنچه که ایفا می کند ، ظرفیت ها ، حدود و محدودیت های آن - به نحوی که اعتقاد اقتصاد دانش را از درون متلاشی می کند، همانطور که در دو بخش قبل حمله به آن از خارج مورد بحث قرار گرفته است. گرایش های متعددی در اینجا کار می کنند و این طیف ها در حدی هستند که از نظر مفهومی برای شناسایی دانش (بیشتر و بهتر) با روشنگری مترقی اجتماعی و شخصی، چالش برانگیز هستند.
آسان ترین چالش این طیف ، درک اولیه از واقعیت مشکلات ناشی از حجم زیاد اطلاعات و چالش همزمان توجه سطحی و کاهش فواصل تمرکز و تفکر "عمیق" است. در اینجا دانش، که در بازار ایده هایی که از طریق اتاق فکر رسانه های اجتماعی اداره میشوند، تولید شده و به طور فزاینده ای به اطلاعات قابل مصرف کاهش می یابد، خودنمایی را نسبت به تأمل ، صحبت و فریاد و عدم گوش دادن ترجیح می دهد، یا حتی اطلاعات حوزه سرگرمی ، به جای تعمیق دانش استراتژیکی که مسلماً برای مقابله با چالش های جهانی بی سابقه ای که اخیراً مورد بحث قرار گرفته است ، ضروری است. بنابراین مقدار فراوان "دانش" اغلب به طور مستقیم با کیفیت معکوس است: خود دانش ، تجلی مادی آن (در "نوآوری") ، یا زندگی هایی که شکل می دهد و (ظاهراً) غنی می کند (نک: شیلر، یئو این جلد ، درباره سرمایه داری اطلاعات).
اما چنین بازتاب هایی توسط نیروهایی که نه تنها از پاسخگویی عمومی جدا نیستند ، بلکه حتی تجزیه و تحلیل و ردیابی آنها نیز بسیار مشکل است ، به سرعت منجر به اذعان فزاینده ای از میزان شکل گیری مسیرهای اصلی تحقیق و توسعه و تغییرات فنی و اجتماعی می شود-و از لحاظ تاریخی ، تأثیرات عمیقی بر خطوط و بافت زندگی روزمره (و در سراسر جهان) داشته است. به عنوان مثال ، تسلط مطلق تعداد کمی از شرکت های فراملیتی بسیار اختصاصی بر داروها را در نظر بگیرید. این شرکتها نه تنها حقوق انحصاری (آنچه دراهوس و برایثویت 2002 "امتیازات انحصاری فکری" می نامند ، و نه "حقوق مالکیت معنوی") که اغلب با سرمایه گذاری عمومی قابل توجهی استفاده می کنند را بر داروهای کلیدی ادعا می کنند. همچنین محرمانگی تجاری را در مورد داده های خود ، از جمله داده های اثرگذاری و ایمنی داروها ، تأیید می کنند. همانطور که سیسموندو (این جلد) مستند می کند ، "علم" آزمایشات بالینی و مقالات مجلات پزشکی به طور کامل توسط صنایع داروسازی اداره می شود. به طور مهم و مشابهی ، شکل دهی به فناوری های فناوری اطلاعات و ارتباطات وتکنولوژی وب با مداخلات عمدی مخفیانه از طریق نظارت شرکتی و دولتی و در ایالات متحده به همان اندازه در یک رژیم کاملاً اقتدارگرا مانند چین است(شیلر و یئو ، این جلد ). با این حال ، این به عرصه ای بزرگتر از تحقیق و توسعه اشاره می کند که حدالامکان غیرممکن است که تحت نظارت عموم قرار گیرد-و مدتهاست (فصل های تورپ و ادگرتون)- ارتش نقش محوری در تکامل گسترده تر فناوری علم و سیستم های سیاسی دارد.
به نظر می رسد ترکیبات جدید ، به ویژه نئولیبرال از این دو نیروی دولتی (نظامی) و ابتکارات شرکتی ، فرایندهای نوآوری را بیش از پیش نیازمند نظارت دانسته اند، زیرا امکان استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین کشنده ، حملات سایبری یا ... در حال افزایش اند . جنگ های زیستی ابتدا توسعه یافته و سپس از دست دولت خارج می شوند (لانگلی و پارکینسون ، این جلد). قرار نبود که "اقتصاد دانش" اینقدر جنبه تاریک داشته باشد. با این حال اشفتگی کنونی سرچشمه گرفته شده از دانش فراتر از این است. مخصوصا، با حمایت رژیم نئولیبرالیسم "حقیقت مضاعف" و پرورش فعال "حقیقت" ، رژیم جدیدی از تولید دانش پدید آمده است: آگنوتولوژی. در اینجا "دانش" عمداً به عنوان ابزاری در پروژه های استراتژیک سیاسی یا تجاری مورد توجه قرار می گیرد. علاوه بر این ، دستگاهی که بر اساس وضعیت علمی و اقتصادی (و در نتیجه سیاسی ، حداقل در میان پذیرش گسترده اعتقاد اقتصاد دانش) ، و چنین ادعاهایی را در پیروزی در رقابت های پرمخاطب در حوزه عمومی انجام می دهد.انگلی بیش نیست. عنصر اصلی این فرایند تولید جهل است و سه نوع دارد:
یک مانعی متعارف برای «علم» که از نظر سیاسی برای منافع خاص و (تحقیق و توسعه-) توانمند است (به عنوان مثال در مورد دخانیات ، تغذیه یا تغییرات آب و هوایی) ؛متضاد آن "علم به عنوان روابط عمومی" ، نه علم به عنوان حقیقت ، جایی که هدف اصلی کار دانش ، تأمین اعتبار برای یک پروژه استراتژیک خاص است ، و نه ایجاد دانش واقعی (به عنوان مثال در مورد داروها در بالا توضیح داده شد) ؛ و عدم آگاهی نسبت به یک فرایند علمی سیستماتیک غیر قابل پاسخگویی (به عنوان مثال ، مجدداً داروها).در واقع ، آخرین مورد بسیار مهم و مسلماً خود تخریب گرترین بین موارد بالاست. زیرا مرجع معرفتی علم در واقع بر پایه اعتماد عمومی گسترده و عموماً بدون تردید به روند (ظاهراً) باز ، تردیدآمیز و نامتعارف تولید آن آرام می گیرد. ما تصور می کنیم که می توانیم "علم" را محاسبه کنیم ، حتی اگر شخصاً در هر (یا شاید در هر مورد) خاصی این کار را نکنیم. اگر بدبینی در حال ظهور به واسطه ی ان اعتمادپذیر نشودکه این ستون کلیدی موقعیت سیاسی والای دانش را تهدید میکند و کشتن میزبان باعث تخریب شناخت شناسی انگل میشود. یکی از عناصر کلیدی این فرایند ، سیاسی شدن علم است ، جایی که این پیامد ناخواسته تلاش نئولیبرال-وفادار به بنیادگرایی معرفتی و ضدسیاسی آن-برای سیاست زدایی از سیاست با علم است. این "علمی سازی" سیاست شامل تلاش برای به حداقل رساندن چالش های سیاسی اجتناب ناپذیر افزایش حاکمیت بازار با انتقال رقابت به بحث مشروع آنها است: از حوزه عمومی ناآرام و نامنظم به تخصص علمی "سالم" ... که به نوبه خود ، به طور فزاینده ای تحت انضباط بازار قرار می گیرد. با این حال ، تأثیر واقعی این فرایند دقیقاً برعکس بوده است ، زیرا مناقشات سیاسی در جهت دیگر از کشاورزی که بیشتر با علم سروکار دارد به سمت کشاورزی اصلاح ژنتیکی یا تغییرات آب و هوا کشیده شده است. تا آنجا که این امر در موضوعاتی که اساساً بلاتکلیف و مبهم هستند به عنوان پیشگام پیشرفت علمی باقی می ماند ، همچنین می تواند کل شرکت را آلوده و مایوس کند ، زیرا با شک و تردید سیاسی ، بحث مستدل عملاً غیرممکن می شود. علاوه بر این ، این فرایند در مورد دانش سیاست نیز مجدداً قابل مشاهده است. به عنوان مثال ، قضاوت در مورد چنین نگرانی های فزاینده عمومی در مورد تحقیق و توسعه به طور فزاینده ای به کمیته های اخلاق "متخصص" واگذار می شود.
همانطور که پلیزونی (این جلد) توضیح می دهد ، این از بسیاری جهات براندازی از سیاست تولید دانش از طریق "اخلاقی سازی" فرایند تحقیق است. این امر مستلزم اداره یک نوع دانش (یعنی اخلاق) است که هنگام مواجهه با ملاحظات سیاسی قدرتمند نیز ممکن است تا حد زیادی نادیده گرفته شود ، شاید دقیقاً به این دلیل که از لحاظ شناختی ، می توان آن را به عنوان یک قضاوت مشکوک "تخصصی" نادیده گرفت. در اینجا ، به عبارت دیگر ، نئولیبرالیسم یک جبهه قلعه تحمیل کننده می سازد و از نوآوری تحت پرچم "اخلاق" از آن محافظت می کند ، در حالی که درب پشت به طور سیستماتیک دقیقاً به آن منافع باز می شود که در حال حاضر بیشترین قدرت را دارد و بیشتر به پلیس احتیاج دارد. این فرایند همچنین به طور تاسف برانگیزی سیاست و اخلاق تحقیق و توسعه را در مقابل یکدیگر قرار می دهد و ضعف استراتژیک هر دوی آنهاست. در مجموع ، در این نگرانی ها می بینیم که چگونه موفقیت فوق العاده نئولیبرالیسم در مورد فرجام شناسی دانش - جایی که "دانش" به طور خاص ، در ضعیف ترین حالت خود، به عنوان یک کالا و در قوی ترین حالتش، به عنوان یک بازار است – دقیقا برعکس ان را حصول میکند: تخلیه ی پیشرونده از مفهوم دانش به عنوان ابزار ضروری و منبع بینش و ظرفیت بشر برای انجام اقدامات و تغییرات عادی اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه- و ستون های دوگانه اعتقاد اقتصاد دانش - در حال حاضر در معرض تغییر سریع و عمیقی قرار گرفته اند. اما بیش از آنکه بتوانیم "دانش" را اجرا کنیم یا از آن فراتر برویم ، نمی توانیم آن را به طرز داوطلبانه رد کنیم یا از "جوامع دانش" فراتر برویم.مرحله ی بعد چیست؟شاید یک راهنمای کلیدی برای مسیرهای اینده این باشد که این سوال را به معنای واقعی کلمه بدانیم و ببینیم تولید دانش در کجا(در سطح جهانی)در حال وقوع است و این امر چگونه در حال تحول است.و بدون شک تغییر ان اینچنین است.
بحران ها و تغییرات جغرافیایی دانش
دربخش های قبل همه شرایط رژیم فعلی تولید دانش (وباور اقتصادی آن)روشن شد. همچنین موضوعی هست که به طور سیستماتیک آن را انکار کرده و از بین برده است: حوزه عمومی پر جنب و جوش تولید دانش در جستجوی سود فوری به بار نمی نشیند. تحقیق و توسعه برای شکل دهی به چالش های مهم اجتماعی معاصر و مطالبات مصرف کنندگان اجرایی می شود و فرایندی علمی و مورد اعتماد است تا به طور عمومی پاسخگو باشد و این اعتمادسازی را به طور فعال پرورش می دهد. امری که بین همه انها مشترک است این است که تمامشان به طور غیر قابل تقلیلی منسجم و سازماندهی شده در تولید تحقیق و توسعه(احتمالا جهانی) نقش برجسته دارند ،درست مانند مطالعات فناوری علم که برای مدتی نشان داده شد. با این حال ، یک موسسه تحقیقاتی اقتصاد سیاسی همچنین جنبه های اقتصادی سیاسی کلیدی و مشترک این شرایط را نشان می دهد که مطالعات علم و فناوری اغلب از آنها غفلت می کند. یکی از جنبه های کلیدی این موقعیت که تا به امروز به ان بسیار کم توجه شده است ، جغرافیای دانش (سیاسی ، اقتصادی) است. دلایل واضحی وجود دارد که این شکاف برای مدت طولانی ادامه داشته است. اینها شامل تسلط آشکار تحقیق و توسعه-و مطالعه آن در مطالعات علم و فناوری-در جهان شمالی اروپایی و امریکایی است. از این رو حتی با مقایسه ی این زمینه ها میتوان شباهت زیاد اقتصاد سیاسی آنها ، اگر نه فرهنگ های سیاسی یا "معرفت شناسی مدنی اشان" ، به عنوان همه ثروتمندان ، از نظر فنی و اقتصادی بسیار توسعه یافته و سرمایه داری امری بدیهی است. اما با نگاهی به آینده اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه ، هم به عنوان یک واقعیت و هم به عنوان کاری که آن را مورد مطالعه قرار می دهند ، واضح است که جنبه های جغرافیایی به طور فزاینده ای محوری خواهند شد.
دو دلیل اصلی و متقابل برای این اهمیت فزاینده وجود دارد. از یک سو ، آن "تسلط آشکار" که توضیح داده شد به تدریج و از دو جهت در حال فرسایش است. اول ، با افزایش رشد اقتصادی ، از جمله در تحقیق و توسعه ، در جهان جنوب (و به ویژه بزرگترین و پرجمعیت ترین کشورهای آن ، مانند چین ، هند ، برزیل ، اندونزی و غیره) از سال 2000 (میسون 2015: 94-104) ، مرکز جهانی جغرافیایی تحقیق و توسعه و مکانهای دارای بیشترین نفوذ جهانی به طور قابل ملاحظه ای از محور اقیانوس اطلس (به علاوه شمال شرق آسیا) در قرن بیستم در حال تغییر است. اما ، در مرحله دوم ، ظهور مداوم یک تازگی کیفی بی سابقه در ادامه ساختن جغرافیای "جهانی" دانش ، از طریق شبکه های جهانی شده است. این امر از طریق (در حال حاضر نیز در صورت تغییر ، در صورت مشخص بودن) شکل گیری و فرآیندهای جهانی شدن است که مفهوم خام «تغییر» از «غرب» به «شرق» ، «شمال» به «جنوب» را مشکل می کند. در عوض ، ما شاهد تغییرات کیفی هستیم که به واسطه فشرده سازی و فاصله گذاری از طریق ارتباطات جدید انجام می شود ، به عنوان مثال ، در آن شهرهای بزرگ جهانی و خوشه ها و مراکز تحقیق و توسعه آنها به یکدیگر نزدیک تر از روستاها یا مناطق شهری و منطقه ای هستند. بنابراین ، ظهور مداوم تحقیق و توسعه "جهانی"سوالات جدیدی در مورد مسائلی مانند "به نفع و مسئولیت چه کسی کجا و چگونه "را ایجاد میکند. اما ، از سوی دیگر طی چند دهه گذشته ، اثر ترکیبی "ظهور بقیه" (آمدن ، 2001) و ادغام جهانی جغرافیای سیاسی و اقتصادی خاصی که حداقل تا به حال با موفقیت پروژه نئولیبرال را فرض کرده اند.
مطمئناً شکی وجود ندارد که نئولیبرالیسم یک پروژه آمریکایی (اروپایی) است ، حتی اگر انواع قدرتمندی را در سراسر جهان (و/یا مشروط)وجود داشته باشد. اما چه در مورد تاریخچه پروژه فکری-سیاسی فرمول بندی آن ، چه به صورت گرافیکی ترین اجرای آن ، چه در محیط سیاسی- فرهنگی که مستقیماً به آن می پردازد ، توصیف مناسب ایالات متحده به عنوان محل علم ، (دولت علمی محصول روشنگری قرن 18) ، یا پایگاه قدرت پیش فرض آن (تسلط جهانی بی رقیب به طور مختصر با "پایان تاریخ" در دهه 1990) برای گسترش جهانی است... همه اینها به وضوح و منحصر به فرد آمریکایی هستند. مواجهه با تغییر ترکیبی سریع جغرافیای دانش توضیح داده شد ، با این حال ، ما با یک رابطه جذاب و ناپایدار مواجه می شویم. زیرا ، علیرغم تأثیر عمیق جهانی شدن نئولیبرالی بر سیاست داخلی در سراسر جنوب جهان ، از جمله حتی چین "کمونیست" یا آمریکای لاتین نو بولیواری ، هنوز تفاوتهای قابل توجه و پایدار در فرآیندهای فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی-اقتصادی ، شیوه ها و دانش های ضمنی که رژیم های سیاسی و تولید مشترک آنها با تحقیق و توسعه در سراسر جهان پایه گذاری و فعال میکند،باقی است. بنابراین مجددا سوالات مهم جهانی و جدید در مورد چگونگی تعامل این فرایند ها ایجاد میشود:جغرافیای جهانی متغیر ظهور دانش و رژیم جهانی فعلی که به شدت وابسته به درک جغرافیای خاصی از دانش است.
این سوالات در مورد موضوعات و تغییرات مورد بحث توجه را جلب می کند. بنابراین ، از یک سو ، درک بیشتر از مسیرهای واقعی تحقیق و توسعه در چین ، به عنوان مثال - دور از عناوین ترس یا پیروزی در مورد "فرمانروایی" چین بر جهان یا نبودن آن - بدیهی است که بسیار مهم است (فصل های سوتمایر ؛ تایفیلد ؛ خو و بله) . اما چین بیش از گذشته جهان نوظهور را اذیت نمی کند. بنابراین ، تحقیقات مختلف تحقیق و توسعه در سراسر جهان و موقعیت نوظهور آنها در شبکه های جهانی سرمایه ، ایده ها ، چیزها و افراد (خواه به عنوان "استعدادهای جهانی" یا "مهاجران") مورد نیاز است. علاوه بر این ، در بحبوحه عمیق تر شدن خطرات جهانی ، مانند تغییرات آب و هوایی ، که به نظر می رسد برای کشورهای گرم و در حال توسعه "تهدید کننده" است ، میزان تحقیق و توسعه (یا عدم پاسخگویی به این چالش ها) نیازمند توجه به داستانهای کمتر دیده شده در اکثر مکانهای جغرافیایی (کشورها ، مناطق) که چشم انداز قریب الوقوع هژمونی جهانی ندارند (فصلهای دلون و کریمر ؛ پلوکین ؛ وسوری)نسبت به چین است. بنابراین ، تمرکز جدید بر درک نقش متغیر و ناآشنای دانش در هر دو قدرت جهانی صعودی (غیر اروپایی-آمریکایی) و ادامه جوامع "زیردست" در سیستم جهانی ممکن است انتقادهایی مثبت و امیدوار کننده و دیدگاه هایی را با در نظر گرفتن شکل گیری اینده ی نوظهور و راه حل ها و محدودیت هایشان که جزوی ضروری برای ساخت جایگزین هاست ، را ارائه دهد.
نتیجه گیری
ساختناین گزینه های مثبت همیشه فقط کار فکری نیست. با این وجود ، بدون تردید بینش ها ، نمونه ها و رویکردهای جدید مورد نیاز است و اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه می تواند و باید کمک کند. اما برای دستیابی به این بینش ها از کدام دیدگاه (اقتصادی سیاسی) استفاده کنیم؟ در پاسخ به فشارهای گوناگون بر درک های جاری در مورد دانش که در اینجا مورد بحث قرار گرفته است ، این کتاب راهنما برای اولین بار مجموعه وسیعی از مجموعه رو به رشد ادبیات را ارائه می دهد که در حال ساخت جایگزینی قانع کننده ، وسیع و مصنوعی برای جریان اصلی "اقتصاد علم" و از نظر اقتصادی بی علاقه به مطالعات علم و فناوریست. همانطور که در فصول بعدی نشان داده می شود ، این کاری است که نه تنها به طور دقیق و انتقادی سوء تفاهم و تصورات غلط در مورد اقتصاد دانش و تأثیرات منفی اجتماعی آنها را آشکار می کند ، بلکه رویکردهای بصیرت انگیزتر و ابتکارات امیدوار کننده تر و معتبرتر را نیز برجسته می کند. در واقع ، این کار در حال حاضر از گستردگی ، عمق و گستردگی کافی برخوردار است - شایسته توجه همه محققان ، سیاست گذاران و ذینفعان مربوط به نقش تحقیق و نوآوری در جوامع آینده است.
با این حال ، این کار قطعاً با یک رویکرد واحد منسجم نشده است. هیچ راه قطعی واحدی برای انجام اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه وجود ندارد ، همانطور که در واقعیت و در اصل ، هیچ "اقتصاد علم" وجود ندارد. در عوض ، از رویکردها و دیدگاه های متعددی استفاده می شود ، از جمله نگرش های مختلف انضباطی و موقعیت جغرافیایی ، و حتی مفاهیم بسیاری از خود "اقتصاد سیاسی" ، در اکولوژی متنوع و حیاتی مبارزه با هترودوکسی: مارکسی ، پس از کینزی ، شومپتری ، نظریه سیستم های جهانی ، فوکویی ها ، نهادگرایان ، تکاملی ، و غیره ... آثار پیشگامانه تحقیق و توسعه اقتصاد سیاسی ارائه شده در اینجا بر مجموعه وسیعی از رشته ها از جمله: تاریخ اندیشه اقتصادی و فلسفه اقتصادی ؛ اقتصاد سیاسی (بین المللی) ؛ جامعه شناسی اقتصادی ؛ مطالعات علم و فناوری ؛ جغرافیای اقتصادی ؛ مطالعات نوآوری ؛ تاریخ اقتصادی ؛ (قانون بین المللی؛ و مطالعات علمی اجتماعی در زمینه های خاص علمی-فناوری مانند پزشکی ، کشاورزی ، محیط زیست ، آموزش ، انرژی و تحرک متمرکز است. با این حال ، در همه این موارد ، همگرایی بر درخواست برنامه تحقیقاتی است که به دنبال گسترش درک فعلی از "اقتصاد علم" در حداقل چهار جهت است ، به عنوان یک پروژه تجربی که:
1 - از یک سو ، توجه به تنوع اجتماعی و تکنیکی خاص روشهای دانش خاص و مکانهای خاص را می طلبد ، بنابراین تجزیه و تحلیل جغرافیای سیاسی و اقتصادی تحقیق و توسعه در برابر گرایش به برانگیختن "علم" عمومی و اقتصاد "علم" واحد ایجاد می شود. '
2 - در حالی که ، از سوی دیگر ، تجزیه و تحلیل کمی و کیفی تحقیق و توسعه را در تجزیه و تحلیل (احتمالاً جهانی) سیستم های فنی و اجتماعی و تغییر آنها قرار می دهد و در جایی که چنین تحلیل سیستمیک نیز باید شامل دو بعد باشد که معمولاً با تحلیل صرفاً اقتصادی نادیده گرفته می شود ، یعنی:
3 - توجه به ابعاد اقتصادی سیاسی کاهش ناپذیر تأمین بودجه تحقیقات علمی و ارتباط آن با رژیم های انباشت سرمایه و
4- شامل ابعاد فرهنگی و گفتمانی چنین سیاست هایی ، از جمله قدرت چشم اندازها و تخیلات آینده برای شکل دادن به مسیرهای تأمین مالی علم و خود پژوهش مانند اقتصاد سیاسی "فرهنگی" (جسوپ و سوم ، 2006 ؛ بست و پترسون ، 2008)).
این چهار خواسته فصل های زیر را شکل می دهد. و ما امیدواریم که آنها همچنین نسل جدیدی از کارهای اقتصاد سیاسی تحقیق و توسعه را گسترش دهند تا مشارکت مثبتی را در جهت بیان و ایجاد چشم اندازهای مثبت از "اقتصاد دانش" بهتر داشته باشند.
THE ROUTLEDGE HANDBOOK OF THE POLITICAL ECONOMY OF SCIENCE-[1]
Edited by David Tyfield, Rebecca Lave, Samuel Randalls and Charles Thorp[2]
Beyond crisis in the knowledge economy -[3]
David Tyfield, Rebecca Lave, Samuel Randalls and Charles Thorpe -[4]
Charles Leadbeater-[5]
اقتصاد سیاسی علم